آرنوشاآرنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

تولد آرنوشا تولد دوباره من

روزی که تو اومدی به دنیای ما

من شب قبل از تولد تو برای چک آپ رفته بودم دکتر . ولی درد زیادی داشتم . دکتر با دیدن من متوجه شد که انقباضاتم زیاده و دهانه رحم کمی باز شده بود به همین خاطر بعد از اینکه من رو فرستاد سونو یه نامه بستری بهم داد تا برم بیمارستان و تحت نظر باشم بلکه بتونند با دارو انقباضات رو کم کنند و جلوی تولد تو رو بگیرند آخه من تازه 8 ماهم بود و تو خیلی عجله کرده بودی ..........   اون شب تو مطب دکتر خیلی معطل شدیم آخه چندبار معاینه کرد و هی گفت انقباضات رو بشمر و....... خلاصه وقتی رسیدم خونه خیلی خسته شده بودم و شب شده بود منم ساک تو رو که از مدتی قبل آماده کرده بودم دم دست گذاشتم تا صبح که شد برم بیمارستان . صبح اول وقت همراه بابایی و مامان زهره ر...
11 شهريور 1392

آگاهی از حضور تو تو دل مامان

چند روزی بود که مشکوک شده بودم به اینکه یه فرشته نازنین تو دل من زندگیشو شروع کرده . خوب یادم هست روز 28 صفر بود و طبق معمول هر سال مادر بزرگ بابایی شله زرد میپخت و همه فامیل خونش جمع شده بودن . من اون روز حال عجیبی داشتم و انگار یه حس درونی بهم مژده میداد که دارم مامان میشم . با همون حس ناشناخته خوش بودم تا اینکه یکی از بچه های فامیل که 8-9 سال بیشتر نداشت و خیلی هم دختر شیرینی هست و همیشه خیلی خودشو به آدم میچسبونه و تو دل همه جا باز میکنه از راه رسید و با ذوق و شوق خودشو پرت کرد تو بغل من و این برخورد او با شکمم باعث شد دل درد بدی بگیرم که تا شب هم ادامه داشت . مصمم شدم که صبح اول وقت برم آزمایش بدم چون به شدت نگران شده بودم .   &nb...
10 شهريور 1392